هر چی تو بخوای |
|
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/10/12 توسط مایسا
| نظر
رو سیاه از بار گناهم ببخشا از من تباهم ای همه پیدا و پنهان رو به خود کن سوی راهم نوشته شده در تاریخ جمعه 90/8/27 توسط مایسا
| نظر
آدم خیلی وقتا فکر نمی کنه بلا این قدر به آدم نزدیک باشه مثلا تا حالا چند بار فکر کردید اللان که دارید از خیابون رد می شید یه ماشین بهتون بزنه حالا نمردید قطع نخاع بشید چند بار فکر کردید الان که دارید با یه چاقوی تیز کار می کنید یه دفعه چاقو بزنه یه انگشتتون رو قطع کنه حالا بگذریم امروز من یه بلایی سرم اومد خیلی دردناک نیست ولی تفکر برانگیزه امروز که داشتم دسته جارو رو از جاش در می اوردم( آخه دسته جارو در آوردن قلق داره هر کسی بلد نیست) خب دسته در رفت و خورد تو چشمم البته توش نخورد کنارش خورد وقتی داشتم جاشو نگاه می کردم دیدم فقط یه میلی متر باچشمم فاصله داشته یعنی اگه یه میلی متر این ور تر خورده بود ممکن بود کور بشم بعضی ها ممکنه خیلی راحت از کنار این بگذرند ولی من فکر می کنم به این که فقط یه میلی متر با کور شدن فاصله داشتم به این که چرا خدا می گه ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم به این که خدا چه قدر مهربونه که دسته جارو یه میلی متر اونور خورد تا من کور نشم به این که ...
خوب شما چی فکر می کنید؟ نوشته شده در تاریخ شنبه 89/12/28 توسط مایسا
| نظر
چقدر خنــــده داره که : یکساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست ولی 90 دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره!!! چقدر خنده داره که : صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول خرید میریم مبلغ ناچیزیه !!! چقدر خنده داره که : یکساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یکساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره !!! جقدر خنده داره که : وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم ، چیزی یادمون نمیاد که بگیم ، اما وقتی میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم !!! چقدر خنده داره که : خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته ، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه !!! چقدر خنده داره که : برای عبادت و کاررهای مذهبی وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمیکنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام دهیم !!! چقدر خنده داره : شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم ، اما سخنان قرآن رو به سختی باور میکنیم !!! چقدر خنده داره : همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت بروند !!! چقدر خنده داره .......اینطور نیست ؟ دارید میخندید ؟ .......... یا اینکه دارید فکر میکنید ؟ این حرفها رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشیم . که او خدای دوست داشتنیست.
آیا خنده دار نیست : که وقتی میخوایم این حرفها رو به بقیه بزنیم خیلی ها رو از لیست پاک میکنیم. چون مطمئنیم که به چیزی اعتقاد ندارند
این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنیم اعتقاد دیگران از ما ضعیف تره نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/8/23 توسط مایسا
| نظر
برف می بارید آن قدر خشن و بی رحم که داشت قلب های من و تو یخ می زد . آرام آرام گرمای محبت را از دل ما دور میکردتا قلب هایمان شروع به یخ زدن کرد . آن ها آن قدر سرد شده بودند تا دیگر کاملا منجمد شده بودند . من کنار شومینه مه گرمای مطبوعی می داد نشسته بودم ، صفحه ای از دفترم را باز کردم بالای صفحه نوشتم "هدیه" که ناگهان تو در پشت پنجره ظاهر شدی. من پنجره را باز کردم . تو قلب خود را از جا ی خود دراوردی و گفتی:" با این که در قلبم ذره ای از محبت باقی نمانده ولی این قلب یخی تقدیم تو باد."
حالا به نظر شما معنای هدیه چیست؟ نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89/4/8 توسط مایسا
| نظر
گفتم: خستهام
گفتی: لاتقنطوا من رحمة
گفتم: هیشکی نمیدونه
گفتی: ان الله یحول
گفتم: غیر از تو کسی
گفتی: نحن اقرب الیه
گفتم: ولی انگار
گفتی: فاذکرونی
گفتم: تا کی باید
گفتی: و ما یدریک
گفتم: تو بزرگی و
گفتی: واتبع ما یوحی
گفتم: خیلی خونسردی!
گفتی: عسی ان تحبوا
گفتم: انا عبدک
گفتی: ان الله
.:: خدا نسبت به همهی
گفتم: دلم گرفته
گفتی: بفضل الله و
گفتم: اصلا بیخیال!
گفتی: ان الله یحب
گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار
و من الناس من یعبد
گفتم: چقدر احساس
گفتی: فانی قریب
گفتم: تو همیشه
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا
گفتم: این هم توفیق
گفتی: ألا تحبون ان
گفتم: معلومه که
گفتی: و استغفروا
گفتم: با این همه
گفتی: الم یعلموا ان
گفتم: دیگه روی توبه
گفتی: الله العزیز
گفتم: با این همه
گفتی: ان الله یغفر
.:: خدا همهی گناهها
گفتم: یعنی بازم
گفتی: و من یغفر
.:: به جز خدا کیه
گفتم: نمیدونم چرا
گفتی: ان الله یحب
ناخواسته گفتم: الهی
گفتی: الیس الله
گفتم: در برابر این گفتی:
یا ایها الذین آمنوا
نوشته شده در تاریخ شنبه 89/3/29 توسط مایسا
| نظر
نظر شما چیست
؟
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/3/26 توسط مایسا
| نظر
رسم محبت آموختم ...
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی ... وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود .. وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری .. به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری آیا تا بحال به کودک خود گفته ای، "فردا این کار را خواهیم کرد" و آنچنان شتابان بوده ای که نتوانی غم او را در چشمانش ببینی؟ آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید، نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید. آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله به پایان می رسانید، گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید. زندگی که یک مسابقه دو نیست! به موسیقی زندگی گوش بسپارید، پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد. من باور دارم که... همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم من باور دارم که..........دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
نوشته شده در تاریخ شنبه 89/2/25 توسط مایسا
| نظر
به قصر طلایی زندگیم رفتم. در اتاق جواهرات دل خود را باز کردم به طرف الماس های افتخار رفتم . باید خاطر نشان کنم که همه ی این افتخارات را خود به دست نیاورده ام بلکه بیشتر آن ها را از نیاکان خود به دست آورده ام . الماس محبت را از میان آنان برگزیدم . خوب به آن نگاه کردم دیدم خیلی زیباست و در هیچ مغازه و بازاری هم پیدا نمیشود . الماس محبت را در جای خود گذاشتم به سراغ الماس عشق رفتم آن هم زیبا بود . تقدس از آن می بارید . ولی بعضی ها نه تنها تقدس نورانیش را از آن گرفته اند بلکه آن را در فاضلاب هوس انداخته اند . این را هم در جای خود گذاشتم و الماس ...
اگر دقت کنیم می بینیم که از این الماس ها زیاد در زندگی داریم . ولی آیا واقعا از آن استفاده می کنیم؟ آیا به آن افتخار می کنیم ؟ یا آن را دور انداخته ایم ؟ اگر آن الماس ها را دور نینداخته ایم پس چرا به دنبال الماس های بی ارزش بازاری هستیم ؟ به نظر شما چرا؟ نظر دهید . نوشته شده در تاریخ شنبه 89/2/25 توسط مایسا
| نظر
کودک بودم . از تو هیچ چیز نمی دانستم . در حد این که مرا تو مرا دوست داری اکتفا می کردم . نوجوان شدم در پی تو به جست و جو پرداختم . به دریا به کوه به صحرا به رود رفتم . همه زیبایی تو را گواه بودند اما انگار هنوز تو را نیافته بودم . زمین و زمان را گشتم ولی افسوس که من این قدر بی ظرفیت و نادان هستم که جهان مادی را به دنبالت گشتم تا وقتی در آخر راهی نبود به یاد راه قلب افتادم شاید اگر از اول همین راه ره رفته بودم زود تر به تو می رسیدم . ولی اکنون که تو را پیدا کرده ام جز مجنونی و بندگی تو کاری نمی کنم .
دلم می گوید انگار که تو زیبا ترینی عزیزی مهربانی تو بی همتا ترینی زمانی که نبودم توبودی و تو بودی و حالا هم که هستم تو هستی و تو هستی زمین را و زمان را هم ارض وآسمان را به دیدارت بجستم ثریا و کمان را ولی افسوس افسوس تو را این گونه جستم نه در قلب و نه در دل تورا با دیده جستم ولی اکنون و حالا تو را بنده شده ام من تو را ای بهترین حال تو را مجنون شده ام من مایسا نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89/2/21 توسط مایسا
| نظر
از بد سزای خود در دردم ، واز ناکسی خود به فغان ؛ دردم را در مان ساز ، ای درمان ساز همه دردمندان. ای پاک صفت از عیب ! ای عالی صفت از شوب ! ای بی نیاز از خدمت من ! ای بی نقصان از حسابت من ! من به جای رحمتم ببخشای برمن ! اسیر بند هوای خویشم بگشای مرا از این بند . کشف الاسرار ، ج9 ، ص 506 |